سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 2:57 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

طرحى براى آینده مسلمانان

نهضت جهانى اسلام با مخالفت وستیز قریش , بلکه عموم بت پرستان شبه جزیره , آغاز شد.
آنـان به دسیسه هاى گوناگونى براى خاموش ساختن این مشعل آسمانى متشبث شدند, ولى هر چه کوشیدند کمتر نتیجه گرفتند.
آخـریـن امید آنان این بود که پایه هاى این نهضت با درگذشت صاحب رسالت فرو ریزد وبه سان دعوت برخى از افراد که پیش از پیامبر مى زیستند به خاموشى گراید.
(1)قـرآن مجید, که در بسیارى از آیات خود دسیسه ها وخیمه شب بازیهاى آنان را منعکس کرده اسـت , انـدیـشه بت پرستان در مورد مرگ پیامبر (ص ) را در ضمن آیه زیر منعکس مى کند ومى فـرماید:[ام یقولون ش اعر نتربص به ریب المنون قل تربصوا فانی معکم من المتربصین ام تامرهم احلامهم به ذ ا ا م هم قوم ط اغون ].
(طور:32ـ 30)بلکه مى گویند که پیامبر شاعرى است که انتظار مرگ او را مى بریم .
بگو انتظار برید که من نیز با شما در انتظارم .
آیا افکار خامشان آنها را به این فکر وادارمى کند یا اینکه آنان گروهى سرکشند؟
فعلا کار نداریم که چگونه تمام نقشه هاى دشمن , یکى پس از دیگرى , نقش بر آب شد ودشمن نتوانست از نفوذ اسلام جلوگیرى کند.
کاوش ما اکنون پیرامون این مسئله است که چگونه مى توان پایدارى نهضت را پس از پیامبر (ص ) تضمین کرد, به طورى که مرگ پیامبر (ص ) مایه رکود یا عقبگرد نهضت نشود.
در ایـنـجـا دو راه وجود دارد که در باره هر دو به بحث مى پردازیم :الف !:( رشد فکرى وعقلى امت اسـلامى به حدى برسد که بتواند پس از درگذشت پیامبر (ص ) نهضت نوبنیاد اسلام را همچون عـهـد رسـالـت رهبرى کنند وآن را از هر نوع گرایش به چپ وراست مانع شوند وامت ونسلهاى آینده را به صراط مستقیم سوق دهند.
رهـبـرى همه جانبه امت پس از درگذشت پیامبر (ص ) در گرو شرایطى بودکه متاسفانه اغلب افراد فاقد آن بودند.
اکنون وقت آن نیست که در چند وچون این شرایط بحث کنیم , ولى به طور اجمال مى گوییم که جـهش همه جانبه ودگرگونى عمیق در دل یک ملت کار یک روز ودو روز یا یک سال وده سال نیست وپایه گذار انقلاب , که میخواهد نهضت خود را به صورت یک آیین جاوید وثابت واستوار در تمام ادوار در آورد, نمى تواند در مدت کوتاهى به این هدف نایل گردد.
پـایدارى انقلاب ورسوخ آن در دلهاى مردم , به نحوى که پیروان آن پس از درگذشت پایه گذار نـهـضت گامى به عقب ننهند وبه رسوم دیرینه وآداب واخلاق نیاکان خود بازنگردند, بستگى به فـرد یـا افـراد بـرجـسـتـه اى دارد که زمام امور نهضت را به دست گیرند وبا مراقبتهاى داهیانه وتبلیغات پیگیر جامعه را از هر نوع گرایش نامطلوب صیانت کنند تا آنکه نسلى بگذرد ونسل نوى که از روز نخست با آداب واخلاق اسلامى خوى گرفته است جاى نسل پیشین را بگیرد.
در مـیان نهضتهاى آسمانى , اسلام خصوصیت دیگرى داشت ووجود چنین افراد برجسته اى براى پایدارى وتداوم نهضت ضرورى بود.
زیـرا آیـیـن اسـلام در مـیـان مردمى پدید آمد که از عقب افتاده ترین مردم جهان بودند واز نظر نظامات اجتماعى واخلاقى وسایر جلوه هاى فرهنگ وتمدن بشرى در محرومیت مفرط به سر مى بردند.
از سنن مذهبى , جز با مراسم حج که آن را از نیاکان به ارث برده بودند, با چیز دیگرى آشنا نبودند.
تـعالیم موسى ـ علیه السلام ـ وعیسى ـ علیه السلام ـ به دیار آنان نفوذ نکرده , اکثر مردم حجاز از آن بى اطلاع بودند.
متقابلا, عقاید ورسوم جاهلیت در دل آنها رسوخ کامل داشت وبا روح وروان آنان آمیخته شده بود.
هـر نـوع جهش مذهبى در میان این نوع ملل ممکن است به آسانى صورت گیرد, ولى نگاهدارى وادامـه آن در مـیـان ایـن افراد نیازمند تلاشها ومراقبتهاى پیگیر است تا آنان را از هر نوع انحراف وعقبگرد باز دارد.
حـوادث رقتبار وصحنه هاى تکاندهنده نبردهاى احد وحنین , که هواداران نهضت در گرماگرم نـبـرد از اطراف صاحب رسالت پراکنده شدند واو را در میدان نبرد تنها گذاشتند, گواه روشنى اسـت کـه صـحابه پیامبر (ص ) از نظر رشد ایمانى وعقلى به حدى نرسیده بودند که پیامبر ادراه امور را به آنان بسپارد وآخرین نقشه دشمن را که مترصد مرگ پیامبر بود, نقش بر آب سازد.
آرى , واگـذارى امر رهبرى به خود امت نمى توانست نظر صاحب رسالت را تامین کند, بلکه باید چاره دیگرى مى شد که اکنون به آن اشاره مى کنیم :ب ) براى پایدارى وتداوم نهضت , راه صحیح آن بـود کـه از طـرف خـداونـد فـرد شایسته اى که از نظر ایمان واعتقاد به اصول وفروع نهصت هـمچون پیامبر (ص ) باشد براى رهبرى نهضت انتخاب شود تا در پرتو ایمان نیرومند وعلم وسیع ومصونیت از خطا ولغزش , رهبرى انقلاب را به عهده گرفته پایدارى آن را تضمین کند.
ایـن همان مطلبى است که مکتب تشیع مدعى صحت واستوارى آن است وشواهد تاریخى فراوانى گـواهـى مـى دهد که پیامبر گرامى در روز هیجدهم ذیحجة الحرام سال دهم هجرى به هنگام بـازگـشـت از ((حجة الوداع )) گره از این معضل مهم گشود وبا تعیین وصى و جانشین خود از طرف خداوند, بقا واستمرار اسلام را تضمین کرد.
دونظریه در باره امامت خلافت از نظر دانشمندان شیعه یک منصب الهى است که از جانب خداوند به شایسته ترین وداناترین فرد امت اسلامى داده مى شود.
مـرز روشـن وحد واضح میان امام ونبى این است که پیامبر پایه گذار شریعت وطرف نزول وحى ودارنـده کـتـاب است , حال آنکه امام , اگر چه واجد هیچ یک از این شؤون نیست , ولى علاوه بر شـؤون حـکومت وزمامدارى , مبین وبازگو کننده آن قسمت از دین است که پیامبر, بر اثر نبودن فرصت ویا نامساعد بودن شرایط, موفق به بیان آنها نشده وبیان آنها را به عهده اوصیاى خود نهاده است .
بـنـابـر این , خلیفه از نظر شیعه , نه تنها حاکم وقت وزمامدار اسلام ومجرى قوانین وحافظ حقوق ونـگهبان ثغور کشور است , بلکه روشنگر نقاط مبهم ومسائل دشوار مذهبى ومکمل آن قسمت از احکام وقوانین است که به عللى به وسیله بنیانگذار دین بیان نشده است .
امـا خـلافـت از نـظر دانشمندان اهل تسنن یک منصب عرفى وعادى است وهدف از این مقام جز حفظ کیان ظاهرى وشؤون مادى مسلمانان چیزى نیست .
خـلیفه وقت از طریق مراجعه به افکار عمومى براى اداره امور سیاسى وقضایى واقتصادى انتخاب مى شود وشؤون دیگر وبیان آن قسمت از احکامى که به طور اجمال در زمان حضرت رسول (ص ) تـشـریع شده ولى پیامبر به عللى به بیان آنها موفق نشده است مربوط به علما ودانشمندان اسلام است که این گونه مشکلات وگرهها را از طریق اجتهاد حل وفصل کنند.
بـنابر این اختلاف نظر در حقیقت خلافت , دو جناح مختلف در میان مسلمانان پدید آمد وآنان به دو دسته تقسیم شدند وتا به امروز این اختلاف باقى است .
بنابر نظر اول , امام در قسمتى از شؤون با پیامبر شریک ویکسان است وشرایطى که براى پیامبرى لازم است براى امامت نیز لازم است .
ایـنـک این شرایط را ذکر مى کنیم :1ـ پیامبر باید معصوم باشد, یعنى در تمام دوران عمرش گرد گـنـاه نگردد ودر بیان احکام وحقایق دین وپاسخ به پرسشهاى مذهبى مردم دچار خطا واشتباه نشود.
امام نیز باید چنین باشد.
ودلیل هر دو طرف یکى است .
2ـ پیامبر باید داناترین فرد نسبت به شریعت باشد وهیچ نکته اى از نکات مذهب بر او مخفى نباشد.
امـام نـیز, از آنجا که مکمل ومبین آن قسمت از شریعت است که در زمان پیامبر بیان نشده است , باید داناترین فرد نسبت به احکام ومسائل دین باشد.
3ـ نـبـوت یـک مقام انتصابى است نه انتخابى وپیامبر را باید خدا معرفى کند واز طرف او به مقام نبوت منصوب گردد.
زیـرا تـنـها اوست که معصوم را از غیر معصوم تمیز مى دهد وتنها او مى شناسد آن کسى را که در پرتو عنایات غیبى به مقامى رسیده است که بر تمام جزئیات دین واقف وآگاه است .
ولى بنابه نظر دوم , هیچ یک از شرایط نبوت در امامت لازم نیست .
نه عصمت لازم است ,نه عدالت ,نه علم , نه احاطه بر شریعت , نه انتصاب , نه ارتباط با عالم غیب ; بلکه کافى است که در سایه هوش خود ومشاوره با سایر مسلمانان شکوه وکیان اسلام را حفظ کند وبـا اجـراى قـوانین جزایى امنیت را برقرار کند ودر پرتو دعوت به جهاد در گسترش خاک اسلام بکوشد.
مـا اکـنون این مسئله را(که آیا مقام امامت یک مقام انتصابى است ولى بنابه نظر دوم , هم انتصابى اسـت یا یک مقام انتخابى وگزینشى , وآیا لازم بود که پیامبر شخصا جانشین خود را تعیین کند یا بـر عـهـده امـت بـگذارد) با یک رشته محاسبات اجتماعى حل مى کنیم وخوانندگان محترم به روشنى در مى یابند که اوضاع اجتماعى وفرهنگى وبخصوص سیاسى زمان پیامبر ایجاب مى کرد کـه خـود پیامبر (ص ), در حال حیات خویش , مشکل جانشینى را حل کند وآن را به انتخاب امت واگذار نکند.
شکى نیست که آیین اسلام , آیین جهانى ودین خاتم است وتا رسول خدا (ص ) در قید حیات بوده رهـبرى مردم بر عهده او بوده است وپس از درگذشت وى باید مقام رهبرى به شایسته ترین فرد از امت واگذار گردد.
در ایـنـکه آیا مقام رهبرى پس ازپیامبر یک مقام تنصیصى است یا یک مقام انتخابى , دو نظر وجود دارد:شـیـعـیان معتقدند که مقام رهبرى مقام تنصیصیى است وباید جانشین پیامبر از جانب خدا هرکدام براى نظر خود دلایل ووجوهى را آورده اند که در کتابهاى عقاید مذکور است .
آنـچه مى تواند در اینجا مطرح باشد تجزیه وتحلیل اوضاع حاکم بر عصر رسالت است که مى تواند یکى از دو نظر را ثابت کند.
سیاست خارجى وداخلى اسلام در عصر رسالت ایجاب مى کند که جانشین پیامبر (ص ) به وسیله خدا از طریق خود پیامبر تعیین شود.
زیـرا جامعه اسلامى پیوسته از ناحیه یک خطر مثلث , یعنى روم وایران ومنافقان , به جنگ هه یک هـمـچـنـیـن مصالح امت ایجاب مى کرد که پیامبر با تعیین رهبرى سیاسى , همه امت را در برابر دشـمن خارجى در صف واحدى قرار دهد وزمینه نفوذ دشمن وتسلط او را ـ که اختلافات داخلى نیز به آن کمک مى کرد ـ از بین ببرد.
اینک توضیح این مطلب :یک ضلع از این مثلث خطرناک را امپراتورى روم تشکیل مى داد.
این قدرت بزرگ در شمال شبه جزیره مستقر بود وپیوسته فکر پیامبر را به خود مشغول مى داشت وآن حضرت تا لحظه مرگ ا همچنین مصاوآن حضرت تا لحظه مرگ از فکر روم بیرون نرفت .
نـخـسـتـیـن بـرخورد نظامى مسلمانان با ارتش مسیحى روم در سال هشتم هجرى در سرزمین فلسطین رخ داد.
ایـن بـرخـورد بـه شهادت سه فرمانده بزرگ اسلام , یعنى جعفر طیار وزید بن حارثه وعبد اللّه بن رواحه وشکست ناگوار ارتش اسلام منتهى شد.
عـقـب نشینى سپاه اسلام در برابر سپاه کفر موجب جرات ارتش قیصر شد وهر لحظه بیم آن مى رفت که مرکز حکومت نوپاى اسلامى مورد تاخت وتاز قرار گیرد.
ازاین جهت , پیامبر (ص ) در سال نهم هجرت با سپاه سنگینى به سوى کرانه هاى شام حرکت کرد تا هر نوع برخورد نظامى را شخصا رهبرى کند.
در ایـن سـفـر سـراسـر رنج وزحمت , ارتش اسلام توانست حیثیت دیرینه خود را باز یابد وحیات سیاسى خود را تجدید کند.
امـا ایـن پـیـروزى نـسبى پیامبر را قانع نساخت وچند روز پیش از بیمارى خود ارتش اسلام را به فرماندهى اسامة بن زید مامور کرد که به کرانه هاى شام بروند ودر صحنه حضور یابند.
ضلع دوم مثلث امپراتورى ایران بود.
مـى دانـید که خسرو ایران از شدت خشم نامه پیامبر (ص ) را پاره کرد, سفیر پیامبر را با اهانت از کـاخ وکـشـور بـیـرون کرده بود وحتى به استاندار یمن نوشته بود که پیامبر را دستگیر کند ودر صورت امتناع او را بکشد.
خسرو پرویز, اگر چه در زمان رسول خدا (ص ) درگذشت , اما موضوع استقلال ناحیه یمن ـ که مـدتـهـا مـسـتـعـمـره ایـران بود ـ از چشم انداز خسروان ایران دور نبود وهرگز کبر ونخوت به سیاستمداران ایران اجازه نمى داد که وجود چنین قدرتى را تحمل کنند.
خـطر سوم , خطر حزب منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان در تلاش بودند.
تا آنجا که قصد جان پیامبر را کرده , مى خواستند او را در راه تبوک به مدینه ترور کنند.
گـروهـى از آنـان با خود زمزمه مى کردند که با مرگ رسول خدا نهضت اسلامى پایان مى گیرد وهمگى آسوده مى شوند.
(1)پس از درگذشت پیامبر (ص ), ابوسفیان دست به ترفند شومى زد وخواست از طریق بیعت با حضرت على ـ علیه السلام ـ مسلمانان را به صورت دو جناح رو در روى هم قرار دهد واز آب گل دله , حدید, منافق.
امـا حضرت على ـ علیه السلام ـ که از نیت پلید او آگاه بود دست رد برسینه او زد وبه او گفت : بـه خـدا سـوگند, تو جز ایجاد فتنه وفساد هدف دیگرى ندارى وتنها امروز نیست که مى خواهى آتش فتنه بیفروزى , بلکه کرارا خواسته اى شر بپا کنى .
بدان که مرا نیازى به تو نیست .
(1)قـدرت تـخـریـبـى منافقان به حدى بود که قرآن از آنها در سوره هاى آل عمران , نساء, مائده , انـفـال , تـوبـه , عنکبوت , احزاب , محمد(ص ), فتح , مجا اما حضرت على ـ علله , حدید, منافقین وحشر یاد مى کند.
آیا با وجود چنین دشمنان نیرومندى که در کمین اسلام نشسته بودند صحیح بود که پیامبر اسلام بـراى جـامـعـه نـوبـنـیـاد اسلامى , پس از خود, رهبرى دینى وسیاسى و تعیین نکند؟
محاسبات اجتماعى به روشنى معلوم مى دارد که پیامبر (ص ) باید با تعیین رهبر از بروز هر نوع اختلاف پس از خود جلوگیرى مى کرد وبا پدید آوردن یک خط دفاعى محکم و استوار وحدت اسلامى را بیمه مى ساخت .
پـیـشگیرى از هرنوع حادثه ناگوار واینکه پس از درگذشت رسول اکرم (ص ) هرگروهى بگوید این محاسبه اجتماعى ما را به صحت واستوارى نظر ((تنصیصى بودن مقام رهبرى پس از پیامبر)) هدایت مى کند.
شاید به این جهت وجهات دیگر بود که پیامبر(ص ) از نخستین روزهاى بعثت تا واپسین دم حیات , مکررا مسئله جانشینى را مطرح مى کرده وجانشین خود را,هم در آغاز رسالت وهم در پایان آن , معین کرده است .
اینک بیان هر دو قسمت :قطع نظر از دلایل عقلى وفلسفى ومحاسبات اجتماعى که حقانیت نظر اول را مـسـلم مى سازاین محاسبه قانیت نظر اول را مسلم مى سازند, اخبار وروایاتى که از پیامبر (ص ) وارد شده است نظر علماى شیعه را تصدیق مى کند.
پـیـامـبـر اکـرم (ص ) در دوران رسـالت خود به طور مکرر وصى وجانشین خود را تعیین کرده , موضوع امامت را از قلمرو انتخاب ومراجعه به آراى عمومى بیرون برده است .
او نـه تـنـهـا در اواخر عمر جانشین خود را تعیین کرد, بلکه در آغاز رسالت , که هنوز جز صد نفر کسى به او نگرویده بود, وصى وجانشین خود را به مردم معرفى کرد.
روزى که از طرف خداوند مامور شد که خویشاوندان نزدیک خود را از عذاب الهى بترساندوآنان را پـیش از دعوت عمومى , به پذیرش آیین توحید بخواند در مجمعى که چهل وپنج تن از سران بنى هاشم را در برداشت چنین گفت :نخستین کسى از شما که مرا یارى کند برادر ووصى وجانشین من در میان شما خواهد بود.
هنگامى که حضرت على ـ علیه السلام ـ از آن میان برخاست واو را به رسالت تصدیق نمود, پیامبر (ص ) رو به حاضران کرد وگفت :((این جوان برادر ووصى وجانشین من است )).
ایـن حـدیث در میان مفسران ومحدثان به نام ((حدیث یوم الدار)) و((حدیث بدء الدعوة ))اشتهار کامل دارد.
پـیـامـبـر (ص ) نـه تـنـهـا در آغاز رسالت بلکه به مناسبتهاى مختلف , در سفر وحضر, به ولایت وجـانـشـیـنـى حضرت على ـ علیه السلام ـ تصریح کرده است , ولى هیچ یک آنها از نظر عظمت وصراحت وقاطعیت وعمومیت به پایه (حدیث غدیر) نمى رسد.
ایـنـک واقـعه غدیر را به تفصیل ذکر مى کنیم : واقعه غدیر خمپیامبر گرامى (ص ) در سال دهم هجرت براى انجام فریضه وتعلیم مراسم حج به مکه روان به پ.
ایـن بـار انـجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف شد و از این جهت آن را ((حجة الوداع )) نامیدند.
افـرادى که به شوق همسفرى ویا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد وبیست هزار تخمین زده شده اند.
مـراسـم حج به پایان رسید وپیامبر اکرم (ص ) راه مدینه را,در حالى که گروهى انبوه او را بدرقه میکردند وجز کسانى که در مکه به او پیوسته بودند همگى در رکاب او بودند, در پیش گرفت .
چون کا این بار انوان به پهنه بى آبى به نام ((غدیر خم )) رسید که در سه میلى ((جحفه ))(1) قرار دارد, پیک وحى فرود آمد وبه پیامبر فرمان توقف داد.
پیامبر نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند وبازماندگان فرا رسند.
کـاروانیان از توقف ناگهانى وبه ظاهر بى موقع پیامبر در این منطقه بى آب , آن هم در نیمروزى گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده وزمین تفتیده بود, در شگفت ماندند.
مـردم بـا خودمى گفتند:فرمان بزرگى از جانب خدا رسیده است ودر اهمیت فرمان همین بس که به پیامبر ماموریت داده است که در این وضع نامساعد همه را از حرکت باز دارد وفرمان خدا را ابلاغ کند.
فرمان خدا به رسول گرامى طى آیه زیر نازل شد:[ی ا ا یها الرسول بلغ م ا ا نزل ا لیک من ربک و ان لم تفعل فم ا بلغت رس الته و اللّه یعصمک من الناس ].
(مائده :67) ((اى پیامبر, آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان واگر نرسانى رسالت خداى را بجا نیاورده اى ;وخداوند تو را از گزند مردم حفظ مى کند)).
دقـت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت مى کند:اولا: فرمانى که پیامبر (ص ) براى ابلاغ آن مامور شده بود آنچنان خطیر وعظیم بود که هرگاه پیامبر (بر فرض محال ) در رساندن آن ترسى بـه خـود راه مـى داد وآن را ابلاغ نمى کرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود, بلکه با انجام این ماموریت رسالت وى تکمیل مى شد.
به عبارت دیگر, هرگز مقصود از [م ا ا نزل ا لیک ] جموع آیات قرآن ودستورهاى اسلامى نیست .
زیرا ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر (ص ) مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نکند رسالت خود را بلکه مقصود از آن , ابلاغ امرخاصى است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده مى شود وتا ابلاغ نشود وظیفه خطیر رسالت رنگ کمال به خود نمى گیرد.
بـنـابـر ایـن , باید مورد ماموریت یکى از اصول مهم اسلامى باشد که با دیگر اصول وفروع اسلامى پیوستگى داشته پس از یگانگى خدا رسالت پیامبر مهمترین مسئله شمرده شود.
ثـانـیـا: از نظر محاسبات اجتماعى , پیامبر (ص ) احتمال مى داد که در طریق انجام این ماموریت مـمـکـن اسـت از جـانب مربلکه مقصودن ماموریت ممکن است از جانب مردم آسیبى به او برسد وخداوند براى تقویت اراده او مى فرماید:[و اللّه یعصمک من الناس ].
اکنون باید دید از میان احتمالاتى که مفسران اسلامى در تعیین موضوع ماموریت داده اند کدام به مضمون آیه نزدیکتر است .
مـحدثان شیعه وهمچنین سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن (1) بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است وطى آن خدا به پیامبر (ص ) ماموریت داده که حضرت على ـ علیه السلام ـ را به عنوان ((مولاى مؤمنان )) معرفى کند.
ولایـت وجـانـشـینى امام پس از پیامبر از موضوعات خطیر وپر اهمیتى بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت باشد وخوددارى از بیان آن , مایه نقص در امر رسالت شمرده شود.
هـمچنین جا داشت که پیامبر گرامى , از نظر محاسبات اجتماعى وسیاسى , به خود خوف ورعبى راه دهـد, زیرا وصایت وجانشینى شخصى مانند حضرت على ـ علیه السلام ـ که بیش از سى وسه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى که از نظر سن وسال از او به مراتب بالاتر بودند بسیار گران بود.
(1) گذشته از این , خون بسیارى از بستگان همین افراد که دور پیامبر (ص ) را گرفته بودند در صـحنه هاى نبرد به دست حضرت على ـ علیه السلام ـ ریخته شده بود وحکومت چنین فردى بر مردمى کینه توز بسیار سخت خواهدبود.
به علاوه , حضرت على ـ علیه السلام ـ پسر عمو وداماد پیامبر (ص ) بود وتعیین چنین فردى براى خلافت در نظر افراد کوته بین به یک نوع تعصب فامیلى حمل مى شده است .
ولى به رغم این زمینه هاى نامساعد, اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفت که پایدارى نهضت را با نصب حضرت على ـ علیه السلام ـ تضمین کند ورسالت جهانى پیامبر خویش را با تعیین رهبر وراهنماى پس از او تکمیل سازد.
اکـنـون شـرح واقـعه غدیر را پى مى کیریم :آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمین غدیر خم به شدت مى تابید وگروه انبوهى که تاریخ تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد وبیست هزار ضـبـط کرده است در آن محل به فرمان پیامبر خدا فرود آمده بودند ودر انتظار حادثه تاریخى آن روز به سر مى بردند, در حالى که از شدت گرما رداها را به دو نیم کرده , نیمى بر سر ونیم دیگر را زیر پا انداخته بودند.
در آن لحظات حساس , طنین اذان ظهر سراسر بیابان را فرا گرفت ونداى تکبیر مؤذن بلند شد.
مـردم خـود را بـراى اداى نـمـاز ظهر آماده کردند وپیامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه , که سرزمین غدیر نظیر آن را هرگز به خاطر نداشت , بجا آورد وسپس به میان جمیعت آمد وبر منبر بـلندى که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت وبا صداى بلند خطبه اى به شرح زیر ایراد کرد:ستایش از آن خداست .
از او یـارى مـى خـواهـیـم وبه او ایمان داریم وبر او توکل مى کنیم واز شر نفسهاى خویش وبدى کردارهایمان به خدایى پناه مى بریم که جز او براى گمراهان هادى وراهنمایى نیست ; خدایى که هرکس را هدایت کرد براى او گمراه کننده اى نیست .
گواهى مى دهیم که خدایى جز او نیست ومحمد بنده خدا وفرستاده اوست .
هان اى مردم , نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم واز میان شما بروم .
ومن مسئولم وشما نیز مسئول هستید.
در بـاره مـن چـه فـکر مى کنید؟
یاران پیامبر گفتند:گواهى مى دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کـردى ونسبت به ما خیرخواهى ونصیحت کردى ودر این راه بسیار کوشیدى خداوند به تو پاداش نیک بدهد.
پـیـامبر اکرم (ص ), وقتى مجددا آرامش بر جمعیت گوکمفرما شد, فرمود:آیا شما گواهى نمى دهید که جز خدا, خدایى نیست ومحمد بنده خدا وپیامبر اوست ؟
بهشت ودوزخ ومرگ حق است وروز رسـتـاخـیز بدون شک فرا خواهد رسید وخداوند کسانى را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟
یاران پیامبر گفتند: آرى , آرى , گواهى مى دهیم .
پـیـامـبـر (ص ) ادامه داد:من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار مى گذارم ; چگونه با آنها مـعـامـلـه خـواهـیـد کرد؟
ناشناسى پرسید: مقصود از این دو چیز گرانبها چیست ؟
پیامبر (ص ) فرمود:ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا وطرف دیگرش در دست شماست .
به کتاب او چنگ بزنید تا گمراه نشوید.
وثقل اصغر عترت واهل بیت من است .
خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمى شوند.
هان اى مردم ,برکتاب خدا وعترت من پیشى نگیرید واز آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید.
در ایـن مـوقـع پـیـامبر (ص ) دست حضرت على ـ علیه السلام ـ را گرفت وبالا برد, تا جایى که سـفـیدى زیر بغل او بر همه مردم نمایان شد وهمه حضرت على ـ علیه السلام ـ را در کنار پیامبر (ص ) دیـدنـد و او را بـه خـوبى شناختند ودریافتند که مقصود از این اجتماع مسئله اى است که مربوط به حضرت على ـ علیه السلام ـ است وهمگى با ولع خاصى آماده شدند که به سخنان پیامبر (ص ) گوش فرا دهند.
پـیـامـبـر (ص ) ادامه داد:خداوند مولاى من ومن مولاى مؤمنان هستم وبر آنها از خودشان اولى وسزاوارترم .
هان اى مردم ,((هر کس که من مولا ورهبر او هستم , على هم مولا ورهبر اوست )).
رسـول اکرم (ص ) این جمله آخر را سه بار تکرار کرد(1) وسپس ادامه داد:پروردگارا, دوست بدار کسى را که على را دوست بدارد ودشمن بدار کسى را که على را دشمن بدارد.
خدایا, یاران على را یارى کن ودشمنان او را خوار وذلیل گردان .
پروردگارپیامبر (ص )دشمنان او را خوار وذلیل گردان .
پروردگارا, على را محور حق قرار ده .
سپس افزود:لازم است حاضران به غایبان خبر دهند ودیگران را از این امر مطلع کنند.
هـنـوز اجـتماع با شکوه به حال خود باقى بود که فرشته وحى فرود آمد وبه پیامبر گرامى (ص ) بـشـارت داد کـه خداوند امروز دین خود راتکمیل کرد ونعمت خویش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت .
(1)در ایـن لـحـظه , صداى تکبیر پیامبر (ص ) بلند شد وفرمود:خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد ونعمت خود را به پایان رسانید واز رسالت من وولایت على پس از من خشنود شد.
پـیـامبراز جایگاه خود فرود آمد ویاران او, دسته دسته , به حضرت على ـ علیه السلام ـ تبریک مى گفتند واو را مولاى خود ومولاى هر مرد وزن مؤمنى مى خواندند.
در ایـن مـوقـع حـسان بن ثابت , شاعر رسول خدا, برخاست واین واقعه بزرگ تاریخى را در قالب شعرى با شکوه ریخت وبه آن رنگ جاودانى بخشید.
از چکامه معروف او فقط به ترجمه دو بیت مى پردازیم :پیامبر به حضرت على فرمود:برخیز که من تو را به پیشوایى مردم وراهنمایى آنان پس از خود برگزیدم .
هر کس که من مولاى او هستم , على نیز مولاى او است .
مردم ! بر شما لازم است از پیروان راستین ودوستداران واقعى على باشید.
(2)آنـچـه نگارش یافت خلاصه این واقعه بزرگ تاریخى بود که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده است .
در کتابهاى شیعه این واقعه به طور گسترده تر بیان شده است .
مـرحـوم طـبـرسـى در کتاب احتجاج (1)خطبه مشروحى از پیامبر (ص ) نقل مى کند که علاقه مندان مى توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
واقـعـه غـدیر هرگز فراموش نمى شوداراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعه تـاریخى غدیر در تمام قرون واعصار, به صورت زنده در دلها وبه صورت مکتوب در اسناد وکتب , بـمـانـد ودر هـر عصر وزمانى نویسندگان اسلامى در کتابهاى تفسیروحدیث وکلام وتاریخ از آن سخن بگویند وگویندگان مذهبى در مجالس وعظ وخطابه در باره آن داد سخن دهند وآن را از فضایل غیر قابل انکار حضرت على ـ علیه السلام ـ بشمارند.
نـه تنها خطبا وگویندگان , بلکه شعرا وسرایندگان بسیارى از این واقعه الهام گرفته اند وذوق ادبـى خـود را از تـامل در زمینه این حادثه واز اخلاص نسبت به صاحب ولایت مشتعل ساخته اند وعالیترین قطعات را به صورت هاى گوناگون وبه زبانهاى مختلف از خود به یادگار نهاده اند.
از ایـن جـهـت , کـمتر واقعه تاریخى همچون رویداد غدیر مورد توجه دانشمندان , اعم از محدث ومفسرومتکلم وفیلسوف وخطیب وشاعر ومورخ وسیره نویس , قرار گرفته است وتا این اندازه در باره آن عنایت مبذول شده است .
یـکى از علل جاودانى بودن این حدیث , نزول دو آیه از آیات قرآن کریم در باره این واقعه است (2) وتا روزى که قرآن باقى است این واقعه تاریخى نیز باقى خواهد بود واز خاطرها محو نخواهد شد.
جـامعه اسلامى در اعصار دیرینه آن را یکى از اعیاد مذهبى مى شمرده اند وشیعیان هم اکنون نیز ایـن روز را عـیـد مى گیرند ومراسمى را که در دیگر اعیاد اسلامى برپا مى دارند در این روز نیز انجام مى دهند.
از مـراجـعـه بـه تـاریـخ بـه خـوبى استفاده مى شود که روز هجدهم ذى الحجة الحرام در میان مـسـلـمـانـان بـه نام روز عید غدیر معروف بوده است , تا آنجا که ابن خلکان در باره مستعلى بن الـمـسـتنصر مى گوید:در سال 487 هجرى در روز عید غدیر که روز هجدهم ذى الحجة الحرام است مردم با او بیعت کردند.
(1) والـعبیدى در باره المستنصر باللّه مى نویسد:وى در سال 487 هجرى , دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود که درگذشت .
این شب همان شب هجدهم ذى الحجه , شب عید غدیر است .
(2)نـه تـنها ابن خلکان این شب را شب عید غدیر مى نامد, بلکه مسعودى (3) وثعالبى (4) نیز این شب را از شبهاى معروف در افى است که صدوده نفر صحا.
ریـشـه این عید اسلامى به خود روز غدیر باز مى گردد, زیرا در آن روز پیامبر (ص ) به مهاجرین وانـصـار, بـلکه به همسران خود, دستور داد که بر على ـ علیه السلام ـ وارد شوند وبه او در مورد چنین فضیلت بزرگى تبریک بگویند.
زیـد بـن ارقم مى گوید:نخستین کسانى از مهاجرین که با على دست دادند ابوبکر, عمر, عثمان , طلحه وزبیر بودند ومراسم تبریک وبیعت تا مغرب ادامه داشت .
در اهـمـیت این رویداد تاریخى همین اندازه کریشه این عید اسلامى به خود فى است که صدوده نفر صحابى است واگر هم درج کرده به د.
الـبته این مطلب به معنى آن نیست که از آن گروه زیاد تنها همین تعداد حادثه را نقل کرده اند, بلکه تنها در کتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم مى خورد.
درسـت اسـت کـه پـیـامبر (ص ) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء کرد, ولى گروه زیادى از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند واز آنان حدیثى نقل نشده است .
گروهى از آنان نیز که این واقعه را نقل کرده اند تاریخ موفق به درج آن نشده البته این مطلب به معنى آن ست واگر هم درج کرده به دست ما نرسیده است .
در قرن دوم هجرى , که عصر((تابعان )) است , هشتاد ونه تن از آنان , به نقل این حدیث پرداخته اند.
راویان حدیث در قرنهاى بعد همگى از علما ودانشمندان اهل تسنن هستند وسیصد وشصت تن از آنـان این حدیث را در کتابهاى خود آورده اند وگروه زیادى به صحت واستوارى آن اعتراف کرده اند.
در قـرن سـوم نـود ودو دانـشمند, در قرن چهارم چهل سه , در قرن پنجم بیست وچهار, در قرن ششم بیست , در قرن هفتم بیست ویک , در قرن هشتم هجده , در قرن نهم شانزده , در قرن دهم چـهـارده , در قـرن یـازدهم دوازده , در قرن دوازدهم سیزده , در قرن سیزدهم دوازده ودر قرن چهاردهم بیست دانشمند این حدیث را نقل کرده اند.
گـروهـى نـیـز تـنها به نقل حدیث اکتفا نکرده اند بلکه در باره اسناد ومفاد آن مستقلا کتابهایى نوشته اند.
طبرى , مورخ بزرگ اسلامى , کتابى به نام ((الولایة فی طریق حدیث الغدیر)) نوشته , این حدیث را از متجاوز از هفتاد طریق از پیامبر (ص ) نقل کرده است .
ابن عقده کوفى در رساله ((ولایت )) این حدیث را از صد وپنج تن نقل کرده است ابوبکر محمد بن عمر بغدادى , معروف به جعانى , این حدیث را از بیست وپنج طریق نقل کرده است .
تـعداد کسانى که مستقلا پیرامون خصوصیات این واقعه تاریخى کتاب نوشته اند بیست وشش نفر است .
دانـشمندان شیعه در باره این واقعه بزرگ کتابهاى ارزنده اى نوشته اند که جامعتر از همه کتاب تـاریـخـى ((الـغدیر)) است که به خامه تواناى نویسنده نامى اسلامى علامه مجاهد مرحوم آیة اللّه امـیـنى نگارش یافته است ودر تحریر این بخش از زندگانى امام على ـ علیه السلام ـ ازاین کتاب شریف استفاده فراوانى به عمل آمد.